اشتباه بزرگ
نویسنده: دلناز فراهانی
نوشته شده در: 1392
خلاصه متنی از کتاب:

 دکمه ی تکرار تلفن را که می زنی یادت می افتد قبل از آمدن ارشام تلفن را از برق کشیده بودی. دولا  که می شوی تا دو شاخه را به پریز بزنی، زیر پایت حلقه ی ارشام را می بینی که قبل از رفتن از دستان زمخت و مردانه اش در آورده و پرتش کرده بود. جیغ می زنی و محکم پایت را میکوبی به پایه ی میز. صدای برخورد میز با زمین و صدای "آی" گفتنت از درد با هم مخلوط می شوند و کل خانه را پر می کنند. ...

متن کامل کتاب:

 

در را محکم به هم می کوبد و می رود؛ و تو با موهایی پریشان، دستانی لرزان و قلبی که هر ثانیه تندتر از پیش می زند از جایت بلند می شویی. کف دستان عرق کرده ات را روی دستگیره ی در می گذاری و در را باز می کنی تا مانع رفتنش شوی اما نمی شود. دیر جنبیدی. او رفته است. بدون اینکه در را ببندی با سرعت درون خانه می آیی و لب پنجره می روی. پرده های حریر مشکی رنگ که ستاره های سفیدی تزیینشان کرده را کنار می زنی و قبل از اینکه از کوچه بیرون بپیچد برای آخرین بار نگاهش می کنی. کف دستانت که روی شیشه گذاشته ای کمی نم دار می شوند و چند ثانیه خنکی اش را میان سلول های انگشتان لاغر و کشیده ات حس می کنی. لب هایت را به شیشه می چسبانی. جای لب های نازکت با تمام خطوط کوتاه و بلند رویش می ماند. به نقش لب هایت که از گوشه اش قطره آبی پایین سر می خورد و انگار چیزی برای گفتن دارند نگاه می کنی. زیر پلک هایت شروع می کنند به پریدن. از کنار پنجره به سمت مبل های سفید و مشکی وسط پذیرایی می روی و روی مبل دو نفره ی جلوی تلویزیون می نشینی. کوسن روی مبل را در آغوش می گیری و صورتت را آرام در آن فرو می بری. سرت را که بلند می کنی چشمانت می افتد به آن برگه ی به قول خودت "امید بخش". لب هایت از هم باز می شوند و به سمت دو گوشه ی صورتت می روند. خم می شوی و برگه را بر می داری و زیرلب می گویی: "اگه می فهمیدی داری بابا میشی...". هاله ای از نور قلبت را در بر می گیرد و یخ درونت را ذوب می کند. بدنت دیگر نمی لرزد، پاهایت هم. بلند می شوی و با سرعت به سمت میز تلفن کنار اتاق خواب می روی. دکمه ی تکرار تلفن را که می زنی یادت می افتد قبل از آمدن ارشام تلفن را از برق کشیده بودی. دولا  که می شوی تا دو شاخه را به پریز بزنی، زیر پایت حلقه ی ارشام را می بینی که قبل از رفتن از دستان زمخت و مردانه اش در آورده و پرتش کرده بود. جیغ می زنی و محکم پایت را میکوبی به پایه ی میز. صدای برخورد میز با زمین و صدای "آی" گفتنت از درد با هم مخلوط می شوند و کل خانه را پر می کنند. به سمت میز ناهارخوری می روی. جعبه ی ساعتی که برایش خریده بودی را از روی میز بر می داری و به سمت ویترین بوفه پرت می کنی. شیشه می شکند و جعبه می خورد به بستنی خوری های خورشیدی مورد علاقه ی ارشام و خرد می شوند. با تمام توانت میز شام دونفره که تمامش را با رزهای سرخ و شمع تزیین کرده بودی را پخش زمین می کنی. لیوان دلستر روی فرش سفید رنگ کف آشپزخانه می افتد و بوی تلخش فضا را پر می کند؛ به سمت بینی ات می آید و با هر دَمت درون ریه ات می رود.  تلخی اش را در گلویت احساس می کنی. بی اعتنا به سمت در خانه می روی،قفلش می کنی و بعد با سرعت به سمت اتاق خواب که با حساسیت تمام تزیینش کرده بودی می روی. در کمد دیواری رو به تخت را باز می کنی که چوب اسکی های ارشام می افتند توی بغلت. ابروهایت در نقطه ای وسط پیشانیت به هم می رسند. به سمت بوم های نقاشی خودت هلشان می دهی و محکم در کمد را به هم می کوبی. در کمد کناری را باز می کنی. لباس عروس پر از مرواریدت را بر می داری.چشمانت را می بندی و چند دقیقه در آغوش اش می گیری؛ بعد با حالتی عصبی روی تخت پرتش می کنی. کفش های شب عروسیت را که برمی داری دوباره به سمت تخت برمی گردی. پیراهنی را که قبل از شک های مداومت به ارشام برایت خریده بود و دوست داشت همیشه آن را در تن ظریفت ببیند، جوری در می آوری که یغه ی تنگش پاره نشود.لباس عروست را به تن می کنی و پاهای لرزانت را درون کفش ها. قدت ده سانت بلندتر می شود. به سمت دراور کنار تخت می روی. گلسر پر از نگینت را بر می داری؛ به دندان می گیری و موهای بلند و وز شده ات را  بالای سرت جمع می کنی. عطر مردانه و گرم ارشام را از کنار لاک هایت بر می داری و به تمام لباست می پاشی. منتظر ارشامی تا بیاید و به او بگویی که دیگر به او شک نداری. بگویی شک امروزت فقط یک شوخی بوده و می خواستی خبر پدر شدنش را به او بدهی. گل مصنوعی کنار تخت را دست می گیری. با دست دیگر دامن بلند و پر چینت را جمع می کنی و با لبخند به سمت پذیرایی می روی. 

 

 

نظرات بینندگان

تعداد نظرات منتشر شده : 2

مهرداد
|
15فروردين ماه 1395
0
0
2
ترانه
|
15فروردين ماه 1395
0
0
خوب بود.. ۲

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید

بازدید کننده گرامی پر کردن فیلدهای ستاره دار الزامی است