تصمیم
نوشته شده در: 1393
خلاصه متنی از کتاب:

طلا شير آب را بست و دست كرد توي جيب چپ مانتوي گشاد يشمي اش و كارت دانش آموزي و بيست تومان پولي كه از توي جيب شلوار برادرش برداشته بود را گذاشت توي جيب ديگرش و از بين انبوه دستمال هاي توي جيبش يكي را كشيد بيرون و دستهايش را خشك كرد. به چوب لباسي چوبي روی دیوار كه یک ساک آبی رنگ و دو كيف زنانه به آن آويزان بود نگاه کرد. كيف پول سورمه اي را كه بين كتاب ها افتاده بود بيرون آورد. ...

متن کامل کتاب:

 

به كيف مشكي رنگ مستطيلي كه نگين هاي روي آن برق مي زدند، خيره شد. نزديك رفت و دست گذاشت روي زيپ آن. در يكي از توالت ها باز شد. زن جوان، پسر بچه ي شش-هفت ساله ای را بيرون آورد و نشست روي پاهايش روبه روي بچه. دست پاچه دستش را از روي كيف برداشت و چند بار محكم به زانوي مثلا خاكي اش ضربه زد. زن پسربچه را وادار كرد كه روي سكو بنشيند. خم شد و كمي كف توي دستهاي خودش ريخت وآن ها را شست. بعد بچه را جلو كشاند و كمي مايع هم در دستهاي او ريخت و آنها را كشيد زير باريكه ي آب. طلا دستهايش را بالاي سرش قلاب کرد و به كتاني هاي مشكي كه فقط پنجه هاي آن از زير شلوار گشادش بيرون زده بود، نگاه كرد. زن كيف مستطيل نگين دار و کاپشن را برداشت، پسر را بغل كرد و روي زمين گذاشت. زيپ نارنجي كاپشن طوسي پسر را تا زير گلويش بالا كشاند، دست بچه را گرفت و به طرف مرد جوان قد بلندی که پالتوي مشكي به تن داشت و جلوي در منتظر ايستاده بود رفتند. پسر بچه دست زن را ول كرد و رفت چسبيد به شلوار پارچه اي طوسي مرد و تسبيحي كه در دست مرد بود را به طرف خود كشيد. طلا كوله اش را روي سكو گذاشت و زيپ آن را باز كرد. به جلد كتاب ادبياتش خيره شد. خواست بغض كند اما خودش را جمع و جور كرد.سمت راستش، سكوي بلندی با چهار شير آب و پشت آنها آيينه ای سر تا سر بود. زنی هق هق كنان يكي از شير هاي آب را بست، دكمه ی بالاي پالتویش را باز کرد و دوباره آن را بست و به طرف در رفت. شانه ی زن، محكم به شانه طلا خورد. طلا دست چپش را روي شانه راستش گرفت، سرش را چرخاند و فرياد زد : "مگه كوري ؟"

زن گوشه ی شالگردن مشكي براقش را روي دوشش پرت كرد، سرش را به پشت سر چرخواند و با صدايي كه به سختي شنيده مي شد گفت : "ببخشيد" و به راهش ادامه داد. طلا چند لحظه اي توي آيينه نگاه كرد. تصوير سه در سفيد كوتاه كه وسطي نيمه باز بود توي آيينه افتاده بود.دستش را بالا برد و كبودي زير چشمش را ماليد. سرخی جای پنجه های برادرش هنوز روی گونه اش بودند. دستش را پايين آورد و به موزاییک های کف حوضچه ی كم عمق روشویی نگاه كرد. "يك... دو... سه...چهار..." موزاييك هاي مربع كوچك را شمرد تا زخم روی صورتش را نبيند. از دايره ی وسط حوضچه كه دورش را آشغال گرفته بود چشم برداشت. شير آب داغ را باز كرد و دستهايش را زير آن برد. ياد مادرش افتاد كه اگر آنجا بود حتما دستهاي گرمش را مي گذاشت كنار پهلوهاي او و مي گفت:" طلا جونم... باز با آب داغ دست شستي؟ "

در توالت سوم باز شد و پيرزني با پيراهن گشاد با گلهاي ريز ِسبز و سفيد از آن بيرون آمد. طلا شير آب را بست و دست كرد توي جيب چپ مانتوي گشاد يشمي اش و كارت دانش آموزي و بيست تومان پولي كه از توي جيب شلوار برادرش برداشته بود را گذاشت توي جيب ديگرش و از بين انبوه دستمال هاي توي جيبش يكي را كشيد بيرون و دستهايش را خشك كرد. به چوب لباسي چوبي روی دیوار كه یک ساک آبی رنگ و دو كيف زنانه به آن آويزان بود نگاه کرد. كيف پول سورمه اي را كه بين كتاب ها افتاده بود بيرون آورد. دكمه ی كيف را باز كرد. پيرزن دستهايش را زير آب به هم مي ماليد. طلا به عكس مادرش خيره شد. پيرزن كف دستهايش را به گوشه هاي لباسش مالید و خشكشان كرد. طلا  جيب بزرگ كیف پولش را باز كرد و به اسكناس هاي نوي دو و پنج هزاري كه تازه عيدي گرفته بود نگاه كرد. پيرزن رفت طرف چوب لباسي، كيف و ساکش را برداشت. خم شد و از توي ساك دستي آبي رنگ، چادر مشكي اش را در آورد و روي سرش انداخت. دسته ي بلند ساك را گرفت و آن را دنبال خود کشان کشان به طرف در برد. طلا كيف پول را بست و توي كيفش انداخت. زيپ دوم کوله اش را باز كرد و كارت سوپر ماركتی را از توي دفترچه ي صورتي سيمي كوچكش بيرون كشيد و به شماره ي نه رقمي كه با خط بدي پشتش نوشته شده بود نگاه كرد. نوشته هاي روز آخر را كه سر زنگ عربي براي بغل دستي اش مهرناز نوشته بود آرام خواند:" ديگه خسته شدم، از همه چي. مي خوام برم. چي مي گي؟! كجا مي خواي بري؟. ترمينال. طلا باز حالت خوب نیست زده به سرت؟" دفترچه را  بست، به طرف يكي از درهاي توالت پرت كرد و به طرف در خروج رفت.

 

 

نظرات بینندگان

تعداد نظرات منتشر شده : 2

مهرداد
|
15فروردين ماه 1395
0
0
2
ترانه
|
15فروردين ماه 1395
0
0
داستان خوبی بود.. ۱امتیاز

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید

بازدید کننده گرامی پر کردن فیلدهای ستاره دار الزامی است