صداها
نوشته شده در: 1393
خلاصه متنی از کتاب:

پیرمردی را دید که کت قهوه ای تیره ای پوشیده و دستش را توی جیب چپش فرو برده و بی حرکت به چهارراه چشم دوخته. پسری از مقابلش با سرعت به سمت پایین دوید و شانه اش به شانه ی پیرمرد خورد. بازوی پیرمرد به شدت عقب رفت و وصله ی جیب کت اش پاره شد. پیرمرد که عینک ته استکانی به چشم داشت برگشت، دستش را بالا برد و خطاب به پسر با فریاد چیزی گفت. پیرزن کیسه ی خریدش را برداشت و کارتش را بیرون کشید. ...

متن کامل کتاب:

 

صدای ناله ی زنی را شنید که فریاد می زد: "پسرم... پسرم" و صدای مردم که هر کدام چیزی می گفتند. صدای بوق ماشین ها، صدای افسر پلیس و حالا هم صدای آژیر آمبولانس.همه چیز شلوغ و در هم بود. صدای تقه ی برخورد فلز کوچکی با بدنش... چشمانش را باز کرد. پیرزنی را دید که تارهای سفید مویش از زیر روسری ترکی اش بیرون زده بودند. خیره در صورت پیرزن نگاه کرد. پیرزن خم شد و کیسه ی سرمه ای خریدش را با زحمت بالا آورد و کنار او گذاشت. زن که عضلات او را  کشید، دردش آمد. دلش می خواست فریاد بزند، اما نمی توانست. سمت چپ را نگاه کرد. زنی را دید که گره روسری اش باز شده و انگشت هر دو دستش را میان موهای مشکی اش فرو می برد. پیرزن بی توجه به همه ی آدم هایی که وسط چهارراه ایستاده بودند، دهانش را باز و بسته می کرد و آب دهانش روی صورت او می ریخت. پیرزن چند قدم عقب تر رفت و عضلات او را بیشتر کشید. با خودش گفت: " کاش اینجا نچسبیده بودم". دوباره به اطراف نگاه کرد. سمت راستش پیرمردی را دید که کت قهوه ای تیره ای پوشیده و دستش را توی جیب چپش فرو برده و بی حرکت به چهارراه چشم دوخته. پسری از مقابلش با سرعت به سمت پایین دوید و شانه اش به شانه ی پیرمرد خورد. بازوی پیرمرد به شدت عقب رفت و وصله ی جیب کت اش پاره شد. پیرمرد که عینک ته استکانی به چشم داشت برگشت، دستش را بالا برد و خطاب به پسر با فریاد چیزی گفت. پیرزن کیسه ی خریدش را برداشت و کارتش را بیرون کشید. لحظه ای بعد او صدای دختری را در نزدیکی خودش شنید:" الان زنگ می زنم، گوشیم شارژ نداره" و بعد صدای پاشنه های کفشی را. کارتی توی شکمش فرو رفت. دختری را مقابل خودش دید با مقنعه ای پفی که گوشه هایش به زور تا روی شانه هایش می رسید. او با خودش گفت:" یه بار دیگه... دختر جون یه بار دیگه اون کارتو بزن، بذار دوتا جیغ دیگه بزنم. خواهش می کنم!" دخترک کارت بدون اعتبار را بیرون آورد و زیر لب گفت: "اه" و بعد صدای تق تق کفش هایش را شنید که دور می شدند. هنوز صدای شیون و فریادهای زن می آمد. کارتی توی شکمش فرو رفت. دوباره چشمانش باز شدند. همان دختر بود و این بار یکی از بندهای کیفش روی دست چپش افتاده بود. دوباره به چهارراه نگاه کرد. دو نفر زیر بازوی زن را گرفته بودند و او درحالی که لب هایش را محکم روی هم می فشرد، خیره به جایی اشک می ریخت. او مسیر نگاه زن را دنبال کرد و به برانکاردی رسید که پارچه ای سفید روی جسمی برجسته افتاده بود. مرد فربه ای که دکمه ی اول یقه اش باز بود و لکه ی قهوه ای باریکی از زیر شانه ی چپ تا نزدیک کمربند مشکی پوسیده اش کشیده شده بود، به سمت برانکارد دوید. در دلش گفت" کاش هیچ وقت یه تلفن عمومی نبودم". دوباره به دختر نگاه کرد. دختر ابروهایش را در هم کشید، چشم هایش را نازک کرد و گوشی تلفن را محکم سرجایش کوبید. باز چشم هایش بسته شدند و او فقط  فریاد گرفته ی مرد را شنید که می گفت: "نبریدش...من فقط همین یه بچه رو دارم". کارتی در شکمش فرو رفت. پسری جوان را دید با پیرهنی سبز و سفید چهارخانه. پسر درحالی که با دهان نیمه بازش ریه اش را از هوا پر و خالی می کرد، به چهارراه خیره بود. او هم نگاه کرد. جوانی دست مرد را گرفته بود و همراه با هم اشک می ریختند. پسر کارت را بیرون کشید و او شنید: " نشستی کنارش گریه می کنی؟ کمک کن بلند شه... آروم باش آقا". از فاصله ای نزدیک تر صدای مرد دیگری را شنید که آرام می گفت "خدا صبرش بده". کارتی توی شکمش فرو رفت. دختر بچه ی کوچکی را دید با مقنعه ی سفیدی که دورش روبان قرمز چهارخانه داشت. دختر خودش را بالا کشید و دستش را به سختی به گوشی تلفن رساند و آن را برداشت. دکمه ها را که فشار داد با همان دست، شالگردن مشکی اش را تا زیر بینی اش بالا کشید. او دوباره به چهارراه خیره شد. دو نفر داشتند مرد را به زور سوار ماشین سبز رنگی می کردند. زن روی صندلی عقب کنار پنجره نشسته و سرش را به شیشه ی کنارش چسبانده بود. در را که بستند، ماشین دنبال آمبولانس راه افتاد و مرد آرام سرش را روی شانه ی زن گذاشت. دختر بچه گوشی تلفن را سر جایش گذاشت و کارتش را بیرون کشید. 

 

 

نظرات بینندگان

تعداد نظرات منتشر شده : 2

مهرداد
|
15فروردين ماه 1395
0
0
2
ترانه
|
15فروردين ماه 1395
0
0
خیلی خوب بود.. بهش امتیاز ۱ رو میدم

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید

بازدید کننده گرامی پر کردن فیلدهای ستاره دار الزامی است