زمستان
نویسنده: کیمیا حیدرپور
نوشته شده در: 1394
خلاصه متنی از کتاب:

می روم تو. در را نمی بندم. اگر باز باشد و اتفاق بدی بیافتد شاید پیرزن طبقه ی همکف صدایم را بشنود یا شاید از شانسم آقای دکتر، امروز زود به خانه برگشته باشد و از بالا صدای فریادم را بشنود و بیاید کمکم. از وقتی زنش مرده دیر می آید خانه. تحمل دیوارهای تنگ خانه را ندارد. حق دارد. وقتی رفته بودم بهش تسلیت بگویم گفت. گفت بعد سوری دیگر تحمل دیوارهای تنگ خانه را ندارد. بهش گفتم حق دارد. گفتم می فهمم. ...

متن کامل کتاب:

 

کلید را توی قفل می چرخانم و در را باز می کنم. کوله ام را پرت می کنم توی خانه. بند های کتانی ام را باز می کنم. دستم را که سمت کلید چراغ می برم، صدای تلق تولوق گلدان و میز ناهار خوری و بعد صدای چیزی یا کسی که حرکت می کند را می شنوم.

همه ی خانه در تاریکی فرو رفته. از زمستان ها متنفرم.  از تاریکی روزهایش، از سرمای غیرقابل تحمل شب هایش، از دیدن پسرهای جوان سر در گریبان هدفون در گوش که انگار باید حتما سیگاری لای انگشتشان باشد، و از همه بیشتر از این خانه ی سوت و کور که نمی دانم چرا زمستان ها سوت و کورتر به نظر می رسد.

و حالا ایستاده ام اینجا، درست در چهارچوب در و منتظرم اتفاقی بیافتد. شاید منتظرم مردی با نقاب سیاه از جایی بیرون بپرد و...شاید هم منتظرم تا چراغ را روشن کنم و همه ی دوستان نداشته ام فریاد:«تولدت مبارک.»سر بدهند. منتظر چیزهایی هستم که تمام این مدت تا به حال بهشان فکر نکرده بودم. بیشتر از هر چیز دلم می خواهد مادرم اینجا باشد، کادوی کوچکی دستم بدهد و بوسه ای بر پیشانی ام بزند. اگر باشد حتما قرمه سبزی ای بار می گذارد یا کلوچه ای می پزد که کل محله را عطرش پر کند.

می روم تو. در را نمی بندم. اگر باز باشد و اتفاق بدی بیافتد شاید پیرزن طبقه ی همکف صدایم را بشنود یا شاید از شانسم آقای دکتر، امروز زود به خانه برگشته باشد و از بالا صدای فریادم را بشنود و بیاید کمکم. از وقتی زنش مرده دیر می آید خانه. تحمل دیوارهای تنگ خانه را ندارد. حق دارد. وقتی رفته بودم بهش تسلیت بگویم گفت. گفت بعد سوری دیگر تحمل دیوارهای تنگ خانه را ندارد. بهش گفتم حق دارد. گفتم می فهمم.

پرده های سفید رنگ حریر آشپزخانه، نور کم سوی چراغ توی خیابان را از خودش عبور می دهد.به وضوح معلوم است کسی اینجا نیست. کتری روی گاز است، آبش جوش آمده و ظرف های املت دیشب هم شسته شده. در اتاق نیمه باز است؛ هلش می دهم و جلوی آینه می بینمش.نور کم رمقی توی اتاق افتاده و همین برای تشخیص رنگ گل های دامن و ژاکتش هم کافیست. درست همین جا جلوی آینه اتاق من ایستاده. دارد موهای نقره ای و بلندش را میبافد.

بر می گردم توی پذیرایی و  آباژور را روشن می کنم. مقنعه ام را در می آورم و روی مبل می اندازم. ضبط را روشن می کنم.  می روم توی آشپزخانه و کتری را پر می کنم.

یک لیوان چای و موسیقی برای گذراندن شب تولد کافیست.

 

 

نظرات بینندگان

تعداد نظرات منتشر شده : 2

مهرداد
|
15فروردين ماه 1395
0
0
3
ترانه
|
15فروردين ماه 1395
0
0
خوب بود.. ۲.

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید

بازدید کننده گرامی پر کردن فیلدهای ستاره دار الزامی است