سفری به آتلانتیس
نویسنده: علی چاووشی
نوشته شده در: 1394
خلاصه متنی از کتاب:

 مردم به سمت خانه ی فیلین رفتند تا مبدا او با آزمایشی اشتباه بمب را منفجر کند اما آن ها هرچه در می زدند فیلین جواب نمی داد تا اینکه در را شکسستند. وقتی مردم وارد خانه ی فیلین شدند از او خبری نبود. ناگهان  موشکی از خانه ی فیلین به هوا پرتاب شد و صدای بلندی که مشخص بود صدای انفجار است ازآسمان بلند شد. این فیلین بود که با لباس قواصی در موشک بود و با سرعت زیادی به طرف اقیانوس پرواز می کرد...

متن کامل کتاب:

 

مخترع عجیبی به نام فیلین که حدود ۶۰ سال سن داشت در دهکده ای بر روی تپه ای نزدیک اقیانوس آرام زندگی می کرد. مادر و پدرش۲۰ سال قبل فوت کرده بودند و از آن زمان او به اختراع کردن پرداخت. همه ی مردم دهکده ی نزدیک به اقیانوس از او به خاطر صداهای عجیبی که از خانه اش می آمد بیزار بودند. همه ی مردم می گفتند "او دیوانه است" چون خیال می کند در سفری که در اقیانوس آرام داشته، بعد از غرق شدن کشتی توسط طوفان، قاره ی آتلانتیس را دیده است.

فیلین در حال ساخت وسیله ای بود که بتواند با آن به عمق حدود ۱۸۰ کیلومتری زیر دریا برود. کاری که از پس زیر دریایی های آن روزها بر نمی آمد. فیلین برای ساخت این وسیله به انفجاری نیاز داشت که او را به این عمق ببرد تا به آتلانتیس برساند. اما او نه ساختن بمب را می دانست و نه اجازه ی خرید آن را داشت. از طرفی هم تنها راه ثابت کردن این که او دیوانه نیست سفر به اتلانتیس و برداشتن عکس هایی از این قاره بود، اما معلوم نبود که او بتواند این دستگاه خیالی را اختراع کند.

اولین روز هفته بود که مردم از  صدای هواپیمای جنگنده ای بیدار شدند. همه از ترس به خود می لرزیدند زیرا این به معنی شروع جنگ بود و آن ها جنگ وحشت داشتند. هواپیمای جنگنده ی دشمن بمبی به سمت دهکده پرتاب کرد اما بمب دهکده را از بین نبرد زیرا توسط دستگاهایی که فیلین در دهکده گذاشته بود از کار افتاد. ناگهان از خانه ی فیلین صدای آژیری بلند شد و مشخص بود که فیلین از خواب بیدارشده است. مردم به سمت خانه ی فیلین رفتند تا مبدا او با آزمایشی اشتباه بمب را منفجر کند اما آن ها هرچه در می زدند فیلین جواب نمی داد تا اینکه در را شکسستند. وقتی مردم وارد خانه ی فیلین شدند از او خبری نبود. ناگهان  موشکی از خانه ی فیلین به هوا پرتاب شد و صدای بلندی که مشخص بود صدای انفجار است ازآسمان بلند شد. این فیلین بود که با لباس قواصی در موشک بود و با سرعت زیادی به طرف اقیانوس پرواز می کرد. دقایقی بعد موشک وارد آب شد و در کف دریا نشست فیلین با تجهیزات بسیاری برای تنفس و راه رفتن در زیر آب از موشک بیرون آمد. واقعا خوشحال بود زیرا توانسته بود محل دقیق اتلانتیس را مشخص کند. از پله های شهر بالا رفت و وارد آتلانتیس شد. چیز عجیبی دید. خانه های شهر انگارخانه ی حیوانات آبیزی بود. از همه جا عکس گرفت و جلوتر رفت. واقعا عجیب بود. روی دیواری نوشته شده بود "بیا اینجا تا معجزه شود" از آن هم عکس گرفت و جلوتر رفت. دستی به دیوا ر کشید. سرش را بالا گرفت. نور خورشید آب را شکافته بود و سطح شهر را کاملا روشن کرده بود. ناگهان آدم هایی با اسب و تیرکمان، جلوی او ظاهر شدند. او با تعجب گفت:"شما که هستید؟" یکی از آن ها که مشخص بود فرمانده است با جدیت خاصی گفت: "تو طلسم ما را باطل کردی" درگذشته های دور جادوگری بی عقل، از روی دیوانگی، عصای جادویی را دزدیده و آن را بر دیوار سنگی بزرگ شهر زد و باعث طلسم ما شد. حالا ما در عوض،گنجینه ای پراز جواهرات که متعلق به امپراتورانمان است به تو هدیه می دهیم. فیلین از خوشحالی فقط همان طور بی حرکت مانده بود و به آن ها نگاه می کرد.

فرمانده گفت:" ما سفینه ات را به تو می دهیم به شرطی که تو هم دنیا را از برگشت آتلانتیس مطلع کنی." فیلین قبول کرد و از آنجا به دهکده اش برگشت اما مردم دهکده با بهانه های مختلف حرف او را باور نکردند. همه می گفتند عکس ها تقلبی است. فیلین تمام تلاشش را برای اثبات وجود آتلانتیس به مردم جهان کرد اما دیگر هرگز هیچ اثری از آتلانتیس پیدا نشد. فیلین ثروتمند شده بود اما چون نتوانسته بود وجود آتلانتیس را به مردم ثابت کند،کتاب های زیادی درباره ی آن نوشت.

 

 

نظرات بینندگان

تعداد نظرات منتشر شده : 2

مهرداد
|
15فروردين ماه 1395
0
0
3
ترانه
|
15فروردين ماه 1395
0
0
امتیاز من: ۳

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید

بازدید کننده گرامی پر کردن فیلدهای ستاره دار الزامی است