اسباب کشی
نویسنده: زهرا امیربیک
نوشته شده در: 1392
چاپ شده در: مجله همشهری دوچرخه (فروردین 1392 شماره 739 )
خلاصه متنی از کتاب:

تلفن را برداشت. با درماندگی نگاهی به وسایلی که حالا توی جعبه های ریکا و شامپو ریخته بود، کرد و از روی روزنامه شماره را گرفت. ایستاد و در خانه ی چهل متری اش که حالا دیگر مال خودش نبود قدم زد. "بوووووووق... بوووووووووق"

تکه ای بیسکوییت از توی جعبه برداشت؛ تا گذاشت توی دهانش صدایی خوابالو از پشت تلفن گفت: "بفرمائید" بیسکوییت را از دهانش در آورد، صدایش را صاف کرد و گفت:"سلام آقا، صبح تون بخیر" ...

متن کامل کتاب:

تلفن را برداشت. با درماندگی نگاهی به وسایلی که حالا توی جعبه های ریکا و شامپو ریخته بود، کرد و از روی روزنامه شماره را گرفت. ایستاد و در خانه ی چهل متری اش که حالا دیگر مال خودش نبود قدم زد. "بوووووووق... بوووووووووق"

تکه ای بیسکوییت از توی جعبه برداشت؛ تا گذاشت توی دهانش صدایی خوابالو از پشت تلفن گفت: "بفرمائید" بیسکوییت را از دهانش در آورد، صدایش را صاف کرد و گفت:"سلام آقا، صبح تون بخیر"

"امرتون؟"

"برای این آگهی خونه تون تماس گرفتم، 35 متری؟ درسته؟ بنده مجردم.."

مرد پشت تلفن پرید وسط حرفش:" آگهی ؟ کدوم آگهی؟  کدوم خونه؟ اشتباه گرفتی. سر صبحی...." و تلفن را قطع کرد.

نگاهی به شماره انداخت و از درست گرفتنش مطمئن شد. اخمی کرد و دوباره شماره را گرفت. بدون معطلی گفت: "آقای محترم شمارتون رو توی روزنامه دادید حالا می گید کدوم خونه؟ مگه مردم مسخره شمان؟

مرد پشت تلفن داد زد: "ببین من اعصاب  ندارم.. می گم اشتباه گرفتی. من خونه ام کجا  بود.. برو پی کارت." و باز تلفن را قطع کرد.

روزنامه را دوباره برداشت، چند صفحه ای ورق زد و دوباره به صفحه ی اول برگشت. نگاهش به تاریخ روزنامه افتاد که سال 1375 را نشان می داد. لبخندی زد و به این فکر کرد که پیر مرد بی حواس دکه روزنامه ی باطله به او فروخته است!

 

نظرات بینندگان

تعداد نظرات منتشر شده : 2

مهرداد
|
15فروردين ماه 1395
0
0
3
ترانه
|
15فروردين ماه 1395
0
0
خیلی بی هدف بود.. هیچی نداشت واقعا! ۳

دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید

بازدید کننده گرامی پر کردن فیلدهای ستاره دار الزامی است